چقدر من دیدنت را دوست دارم در خواب در غروب در همیشهیِ هر جا هرجایی که بِتوان تو را دید صدا کرد و از انعکاس نامت کیف کرد چقدر من دیدن تو را دوست دارم باز منم و شبهایی به رنگ پاییز و یک پنجره رو به دلتنگی با دو فنجان چای روی میز منم و جرعه جرعه شعر فروغ و بغضی که رسوب کرده در گلو و خیالی از خالی لبریز دست هایی منجمد از تنهایی با نگاهی که چسبیده به صندلی خالی آن سر میز منم و باز پر حرفی سکوت سری که نشسته بر شانه تنهایی و دو فنجان چای سرد روی میز باز من و این دل همیشه تنگ و دلتنگی های شبهای پاییز
????شب بخیر ای ردپای گمشده در صض ها سایه ی رویای عشق افتاده بر محراب ها شب بخیر ای آخرین خُنیاگر تصنیف شب خنده هایت برده طاقت از دل بی تاب ها شب بخیر ای تابش لبخند جان افزای عشق غمزه ی نازت گره خورده به اسطرلاب ها شب خوش ای شیرین ترین پرواز صفر عاشقی در سماع واژه ها با زخمه ی مضراب ها ای صدای رهگذر در انتظار پنجره ای طلوع شعر من در خنده ی مهتاب ها دلخوشی هایم شده ، دیدار قاب عکس تو شب بخیر ای شهرزاد قصه گوی خواب ها عطر تو پیچیده در تنهایی یاس خیال شب بخیر آبی ترین نیلوفر تالابه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|